آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 29 روز سن داره

بهار زندگی من

کلمات جدید

مامایی : ماهی بِدده: در معانی مختلف بده، بگیر، بیا به کار می رود. بَف: رفت زززززززززززز(همراه با حرکت انگشت اشاره روی صورت): صدای ریش تراش شهرام تَبوم: تموم ناااااا (همراه با حرکت سر به عقب): نَه ...
28 مرداد 1392

عاقبت جواب سر بالا

من: آوینا جونم تا حالا بهت گفته بودم خیلی بامزه ای؟ آوینا : ناااا (نَه) من: خیلی بامزه ای عزیز دلم. .................. عصر همان روز من: آوینا گلی تا حالا بهت گفته بودم خیلی بامزه ای ؟؟ آوینا : نااااا (نَه) من: خیلی بامزه ای عزیز دلم. ................................ شب من: آوینا ی جیگر مامان تا حالا بهت گفته بودم خیلی بامزه ای؟؟ آوینا: ناااااا (نَه) من: حتما لازم ندونستم که بگم. ...
28 مرداد 1392

سُرسُره بازی

مشغول انجام کاری بودم و لازم بود آوینا رو بپیچونمش. برای همین با یک تکه چوب براش یک سطح شیب دار درست کردم که با سر دادن این گربه سرگرم بشه. ↓   آوینا در کمال سخاوت یکی دوبار به گربه اجازه داد سر بخوره، ولی بعدش  قضیه اینجوری شد که آوینا سُر میخورد و گربه یک گوشه ایستاده بود و هاج و واج نگاه میکرد.       ابتکار عملت تو حلقم!!!! ...
28 مرداد 1392

بوسه شفا بخش.

امروز برنامه آب بازی داشتیم. همه چیز خوب پیش رفت و حسابی شالاپ شلوپ کردیم در پایان من آب استخرو خالی می کردم و آوینا داشت بازی میکرد که یهو با باسن مبارک روی این ↓ فرود اومد:   طفلک دردش اومد و طبق این قانون که هر جای آوینا اوف میشه ما باید محل مورد نظر رو ببوسیم تا خوب بشه، این بار هم اشاره کرد که ببوسمش. حالا لامصب با یک بوس هم خوب نشد و من مجبور شدم عمل مورد نظر رو چندین بار انجام بدم تا بهبودی حاصل بشه و رضایت بده.   ...
26 مرداد 1392

استرس های مادرانه

وقتی مادر میشی، تقریبا از یک آدم معمولی تبدیل به یک موجود با نگرانی ها و استرس های عجیب و غریب میشی که انگار هیچ وقت تمومی ندارند. توی یک دوره ای به شدت درگیر این فکر بودم که اگر زمانی که من و آوینا توی خونه تنها هستیم، اتفاقی برای من بیفته، تا زمانی که شهرام میاد، چه بلایی سر آوینا میاد. تا اینکه یک شب خوابی دیدم. خواب دیدم ،میخوام پوشک آوینا رو عوض کنم و برای اینکه بشورمش به روشویی حمام بردمش. وقتی کارم تموم شد، و می خواستم پامو بزارم زمین (حمام با سطح زمین 15 سانت اختلاف ارتفاع داره) ، پام لیز خورد و سرم به شدت به چارچوب اتاق روبروی حمام خورد و خوردم زمین. جالب بود که در همین حین سعی کردم طوری روی زمین بیفتم که آوینا آسیب نبینه. ...
24 مرداد 1392

اَبا

اَبا : اهواز ( در مورد افرادی به کار برده می شود که فعلا در دید رس آوینا نیستند) .   داستانش هم اینه که زمانیکه تهران بودیم، از آوینا می پرسیدم که آوینا بابا شهرام کجاست؟ و آوینا جواب میداد نی (نیست) و من بهش می گفتم که بابا شهرام رفته اهواز. حالا فکر میکنه که هر کسی که نیست یعنی رفته اهواز. ...
19 مرداد 1392

برنامه روزهای گرم تابستان

آب بازی در استخر بادی در تراس، یکی از برنامه های ثابت من و آوینا است که تقریبا چند روز در هفته انجامش میدیم.(ان شاالله که مدیر ساختمون آدرس وبلاگ آوینا رو نداره و اینجا رو نمی خونه و از آب ریخت و پاش بازی ما هم خبر نداره).       البته من همیشه از دور فقط شلپ و شلوپ آوینا رو می بینم. ولی امروز داشتم فکر می کردم حتما حکمتی بوده که ما اینقدر استخر آوینا رو بزرگ گرفتیم و حتما خدای بزرگ و مهربون می خواسته منم بتونم برم توش. و نتیجه اینکه از دفعه بعد من هم توی استخر خواهم بود.   اینم یک خواب لذت بخش بعد از آب بازی. ...
17 مرداد 1392

اولین باری که آوینا نشست.

از وقتی فهمیدیم که آوینا رفلاکس داره به توصیه دکترش، تختشو با زاویه 30 درجه شیب دار کردیم و تا مدت ها آوینا روی سطح شیب دار می خوابید. زمانی که بیدار بود هم همین طور. خلاصه بچم زاویه دار بزرگ شد.   چند روز مانده به تولد شش ماهگی، یک روز به طور اتفاقی آوینا رو نشوندم. و آوینا هم نشست. به همین سادگی!!! ولی خودش خیلی تعجب کرد.       ای جونم فسقلی. تو چه قدر بزرگ شدی!!! ...
17 مرداد 1392